پس از مرگ معاويه در نيمه رجب سال شصت هجرى،
[1] و رسیدن یزید به حکومت، او اندیشهای نداشت جز آنکه از آن چند نفر که دعوت معاویه را برای بیعت با یزید، نپذیرفته بودند بیعت بگیرد و کارشان را به سامان آورد.
[2] از اینرو به حاکم وقت مدینه -ولید بن عتبه بن ابیسفیان- نامهای نوشت و خبر مرگ معاویه را به او اطلاع داد و به همراه آن نامه، نامهای بسیار کوچک هم فرستاد؛ او در این نامه خطاب به ولید نوشت: «از حسین(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر به زور بیعت بگیر و هر کس نپذیرفت گردنش را بزن.»
[3] با رسیدن نامه، ولید با مشورت مروان سعی در بیعت گرفتن از امام(ع) داشت؛ اما امام(ع) حاضر به این کار نشده شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد.
مردم کوفه پس از اطلاع از ورود امام(ع) به مکه، به حضرت(ع) نامه نوشتند و ایشان را جهت قیام به کوفه دعوت کردند. امام(ع) مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود و ارزیابی امور راهی کوفه کردند و طی نامهای آمدن خود را منوط به تأیید گفتههای کوفیان از سوی مسلم اعلام کردند. با ورود مسلم به کوفه و بیعت گرفتن از کوفیان، سرسپردگان اموی کوفه از جمله عبداللّه بن مسلم و سپس عُمارة بن عُقبه و پس از آنها عمر بن سعد بن ابیوقّاص ناتوانى نعمان بن بشیر – والی کوفه- را در اداره امور کوفه، به يزيد گزارش دادند و خواستار عمل عاجل و جدیتر یزید برای مشکل کوفه شدند.
[4] يزيد نیز با مشورت سِرجون مسیحی، اداره همزمان حكومت كوفه و بصره را به عبيداللّه بن زیاد سپرد و به او دستور داد تا مسلم بن عقیل را بجوید و پس از دستیابی بر او، خونش را بریزد.
[5]
پس از فرمان یزید، عبیدالله بن زیاد اداره امور کوفه را به دست گرفت. او سرانجام موفق شد با مکر و ارعاب بر کوفه مسلط شود و سپس با در محاصره گرفتن امام حسین(ع) و یاران اندکش همه آنان را در روز عاشورا به طرز فجیعی به شهادت برساند. او پس از شهادت اباعبدالله الحسین(ع)، زنان و کودکان ایشان را به اسارت گرفته مدتی در کوفه زندانی کرد و سپس طی نامهای شهادت امام حسین(ع) و یارانش را به اطلاع یزید بن معاویه رساند. يزيد نیز بواسطه نامه از عبیدالله خواست تا اسرا را به همراه سرهای شهدا و دیگر متعلقات آنان به دمشق انتقال دهد.
[6]
ورود اهل بیت(ع) به دربار یزید
با ورود اسرا به شام یزید بارعام داد.
[7] به دستور او شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و اعیان و شخصیتهای برجسته شام حضور داشتند ترتیب دادند آنگاه یزید در این مجلس نشست و همه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند. سپس دستور داد تا اسرا را وارد کنند.
[8]
نقل شده که امام سجاد(ع) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد عمال یزید در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت(ع) را در حالی که با ریسمان به هم بسته بودند وارد مجلس کردند.
[9] پس از ورود اهل بیت(ع) به مجلس یزید، امام(ع) خطاب به او فرمود: «ای یزید تو را به خدا قسم چه گمان میبری اگر رسول خدا(ص) ما را چنین به بند میدید.»
[10] نقل شده که فاطمه -دختر امام حسین(ع)- نیز فریاد زد: «ای یزید آیا دختران رسول خدا(ص) باید چنین به اسیری بروند؟»
[11] پس یزید به ناچار فرمان داد ریسمان را از گردن آنان برداشتند.
در این هنگام خدمتگزاران یزید سر امام حسین(ع) را در تشتی از طلا قرار دادند
[12] و رو به روى يزيد نهادند يزيد با دیدن سر گفت:
«یفلّقن هاماً من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعقّ و اظلما
سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آنها آزار دهندهتر و ستمکارتر بودند.»
[13]
سپس یزید رو به اهل مجلس کرد و گفت: «میدانید از چه روی این حادثه(شهادت امام حسین(ع)) برای صاحب این سر اتفاق افتاد؟ این سر بر من فخر میفروشد و میگوید: «پدرم بهتر از پدر یزید و مادرم بهتر از مادر او و جدم بهتر از جد یزید است و خودم بهتر از یزیدم و همین امر او را به کشتن داده است اما اینکه میگوید پدرم بهتر از پدر یزید است پدرم با پدرش احتجاج کرد و خداوند به نفع پدر من و زیان پدر او حکم داد؛ اما اینکه مادرش بهتر از مادرم است به خدا سوگند راست میگوید فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) از مادر من بهتر است؛ اما سخن او که جدش بهتر از جد یزید است هیچ کس نیست که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و بگوید که او از محمد(ص) بهتر است؛ اما اینکه میگوید او خود بهتر از من است شاید این آیه قرآن را نخوانده است که: «قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر إنّک علی کلّ شیءٍ قدیر؛ بگو: بارالها مالک حکومتها تویی به هر کس بخواهی حکومت میبخشی و از هر کس بخواهی حکومت را میگیری هر کس را بخواهی عزت میدهی و هر که را بخواهی خوار میکنی تمام خوبیها به دست توست تو بر هر چیزی قادری.»»
[14]-
[15]
سپس رو به امام سجاد(ع) کرد و گفت: «اى پسر حسين(ع) پدرت رابطه خويشاوندى خود را نادیده گرفت و توجهی به مقام و منزلت من نکرد و در سلطنت با من به نزاع برخاست، پس خدا با او چنان كرد كه ديدى.» امام(ع) فرمود: «ما أصاب من مّصیبة فی الأرض و لا فی انفسکم إلاّ فی کتب مّن قبل أن نّبرأها إنّ ذلک علی الله یسیر؛ هیچ مصیبتی (ناخواسته) نه در زمین و نه در وجود شما روی نمیدهد؛ مگر اینکه همهی آنها قبل از آنکه زمین را بیآفرینیم در لوح محفوظ ثبت است و این امر برای خدا آسان است.»
[16] يزيد به پسرش خالد گفت: «پاسخش را بده» خالد نمیدانست چه بگويد پس يزيد گفت: «و ما اصابتکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر؛ هر مصیبتی که به شما میرسد به خاطر اعمالی است که انجام دادهاید و بسیاری را نیز خداوند عفو میکند»
[17] -
[18]
در این هنگام مردی شامی از جای برخاست و گفت: «بگذارید او را بکشم حضرت زینب(س) امام(ع) را در آغوش گرفت تا مانع از انجام احتمالی این عمل شود.»
[19]
سپس یزید زنان و كودكان اهل بیت(ع) را پیش خوانده پيش روى خود نشانيد. در این هنگام مردى سرخ رو از میان مردم شام برخاسته گفت: «اى اميرالمؤمنين اين دخترك(فاطمه بنت الحسین(ع))
[20] را به من ببخش.» فاطمه به عمهاش زينب(س) پناه برد. زينب(س)
[21] به آن مرد شامى گفت: «به خدا قسم دروغ گفتى و از خود پستی به خرج دادى، به خدا نه تو و نه یزید اجازه چنین کاری را ندارید.» يزيد عصبانی شد و گفت: «دروغ گفتى میتوانم چنین کاری را انجام دهم و اگر بخواهم این کار را خواهم کرد.»
زينب(س) گفت: «به خدا قسم هرگز خداوند چنین قدرت و سلطهای را به تو نداده است؛ مگر این که از دين ما خارج شوی و به آئين ديگرى درآیى.» يزيد به شدت خشمگین شد و گفت: «با من چنين سخن میگویى؟ این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شدهاند» زينب(س) فرمود: «تو و پدرت و جدت به دين خدا و آیين پدر و برادر من هدايت شدهاید اگر مسلمان باشید.» يزيد فریاد زد: «دروغ گفتى اى دشمن خدا.» زينب(س) فرمود: «تو اكنون امير و فرمانروائى و از روی ستم دشنام میدهى، و بر ما برتری میجویی.» گویا يزيد از سخنان آن بانو شرمسار گردید پس سر به زیر افکند و خاموش شد.
[22]
آن مرد شامی بار ديگر برخاست و از یزید فاطمه را طلب کرد. يزيد فریادی کشید و به او گفت: «دور شو؛ خدا به تو مرگ دهد.»
[23]
سپس یزید چوبدستیاش را به دست گرفت و در حالی که با آن بر لب و دندان امام(ع) میزد به اشعاری از ابنزبعری تمثل جست.
[24] این عمل اعتراض یکی از اصحاب رسول خدا(ص) به نام ابوبرزه اسلمی را در پی داشت.
[25]
پس از این عمل ناجوانمردانه، زینب کبری(س) به ایراد سخن پرداخت
[26] و با سخنان افشاگرانهاش ارکان حکومت یزید را به لرزه افکند به گونهای که پس از این خطبه، یزید چنان در جواب ایشان عاجز و مستأصل گردید که چارهای ندید جز اینکه بر این گفته از شاعر تمثل جوید که میگفت:
«یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النوائح
چه صیحه خوبی میان صیحههاست! و چه زود، مرگ، بر نوحهگران، آسان میشود.»
[27]
مجالس یزید
در طول ایام اقامت اسرا در شام، یزید بن معاویه مجالس متعددی را تشکیل داده بود. در این مجالس سر مقدس امام(ع) را نزد یزید حاضر میکردند و او مجالس شرابخواری بر پا میکرد و سر را پیش روی خود میگذاشت و شراب مینوشید.
[28] نقل شده که در یکی از مجالسی که یزید در حضور اسرای اهل بیت(ع) و سرهای مقدس شهدا تشکیل داده بود به دستور او مأموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین(ع) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی(ع) و امام حسین(ع) به بدی یاد کرد و تا میتوانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. علی بن الحسین(ع) برخاست و به خطیب اعتراض کرد
[29] آنگاه از یزید اجازه خواست تا بالای منبر برود و سخنانی بر زبان آورد که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در اینجا نشستهاند پاداش و ثواب ببرند. یزید نپذیرفت. ولی با اصرار زیاد مردم، اجازه داد تا امام(ع) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت(ع) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی سخنانی را ایراد کرد و خود را به همه معرفی کرد.
[30]
بازگشت اسرا به مدینه
در پی سخنرانیها و افشاگریهای اهل بیت(ع)، نشانههای شکست در یزید و برنامههایش روز به روز آشکارتر میگردید. با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین(ع) در سرتاسر دمشق بالا گرفت و حتی دامنه این اعتراضات به دربار و خاندان یزید نیز کشیده شد. به گونهای که نقل شده روزی یزید فرمان داد تا سر مقدس سید و سالار شهیدان را بر در قصرش آویزان کنند
[31] هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز-همسر یزید- بیرون آمد و در حالی که سرش را برهنه کرده بود پرده را به کنار زد و سپس به یزید پرخاش کرد و گفت: «آیا سر پسر فاطمه(س) بر در خانه من آویزان است؟» یزید او را پوشاند و گفت: «بله؛ برای او شیون کن و بر پسر دختر رسول خدا(ص) و قریش گریه کن ابنزیاد شتاب کرد و او را کشت خدا او را بکشد.»
[32]
یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت(ع) را به خانهاش ببرند. پس از ورود اهل بیت(ع) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنیامیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست
[33] و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.
[34] کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام(ع) گریه میکرد و مردم نیز همصدا با او میگریستند.
[35]
بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برایشان سایهبان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.
[36] حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر میبردند بدون حضور امام سجاد(ع) بر سر سفرهی غذا نمینشست.
[37]
یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثهای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «دربارهی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا(ص) آنها را در این حالت میدید چه میکرد تو نیز همان را انجام بده.»
[38]
سرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشير را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت(ع) را به مدينه ببرد. قبل از حرکت، یزید امام سجاد(ع) را پيش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد:
«خدا پسر مرجانه را لعنت كند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد كرده بودم هر آنچه که او از من طلب میکرد به او ميدادم و به هر شکلی مانع از قتل او میشدم؛ ولى خدا چنين مقدر كرده بود كه ديدى. پس هر گاه به مدينه رسيدى از آنجا براى من نامه بنويس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد كن كه من حتماً آن را برآورده خواهم کرد.» آن گاه لباسهاى او و خاندانش (كه در كربلا به غارت برده بودند، يا لباسهائى كه خود براى ايشان آماده كرده بود) پيش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.
[39] روایت شده که یزید در یکی از جلسات به امام(ع) وعده داده بود که سه خواسته امام(ع) را برآورده سازد.
[40] از اینرو وقتی یزید تصمیم گرفت اهل بیت پیامبر(ص) را به مدینه باز گرداند، بنابر وعدهای که یزید به حضرت(ع) داده بود که تا سه خواسته ایشان را برآورده سازد، امام(ع) از یزید خواست تا اولاً سر امام(ع) را به ایشان بازگرداند. ثانیاً آنچه را که از اهل بیت(ع) گرفته شده است به آنان باز گرداند. و ثالثاً اینکه اگر آهنگ کشتن حضرت(ع) را دارد کسی را با این زنان همراه کند تا آنها را به حرم جدشان باز گرداند. یزید به امام(ع) گفت: «اما چهره پدرت را نخواهی دید و از کشتن تو چشم پوشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه باز نمیگرداند. اما اموالی که از شما گرفته شده است من چندین برابر قیمتش را به شما میپردازم.» امام(ع) فرمود: «ما را به مال تو نیازی نیست آنچه از ما گرفتهاند به ما باز گردانند.»
[41]
[1]-ابنسعد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، 1993، خامسه1، ص442؛ البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977، ج3، ص155 و شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص1413، ج2، ص32.
[2]-الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967، ج5، ص338.
[3]-الازدی، ابومخنف؛ مقتل الحسین(ع)، تحقیق و تعلیق حسین الغفاری، قم، مطبعة العلمیه، بیتا، ص3؛ الطبری، پیشین، ص338؛ الکوفی، ابناعثم؛ الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ص1991، ج5، صص9-10؛ الخوارزمی، الموفق بن احمد؛ مقتل الحسین(ع)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بیتا، ج1، ص180و ابناثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، 1965، ج4، ص14.
[4]- الطبری، پیشین، ص356؛ ابناعثم، پیشین، صص35-36 و الخوارزمی، پیشین، ج1، ص198.
[5]-الطبری، پیشین، ص348؛ مسکویه، ابوعلی؛ تجارت الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، 1379ش، ج2، ص41 و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، قم، علامه، 1379ق، ج4، ص91.
[6]-الطبری، پیشین، ص463 و ابناثیر، پیشین، ص84.
[7]- الطبری، پیشین، ص465 و ابناثیر، پیشین، ص85.
[8]-الطبری، پیشین، ص461؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص61 و ابنالجوزی، عبدالرحمن بن علی؛ المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1992،ج5، ص342.
[9]-شیخ مفید، پیشین، صص119-120؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص62؛ الطبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1390ق، ج1، ص474 و سید بن طاوس؛ اللهوف، تهران، جهان، 1348ش، ص178.
[10]-ابنسعد، پیشین، خامسه1، ص488؛ سید بن طاوس، پیشین، ص178؛ ابناثیر، پیشین، ص 86 و حلی، ابن نما؛ مثیر الاحزان، قم، مدرسه امام مهدی(عج)، 1406، ص99.
[11]-المغربی، القاضی النعمان؛ شرح الاخبار، تحقیق السید محمد الحسینی الجلالی، قم، جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1414، ج3، ص268؛ الدینوری، ابنقتیبه؛ الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، 1990، ج2، ص13 و الطبری، پیشین، ص 464 برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: ابناثیر، پیشین، ص 86 و ابننما پیشین، ص99. ابنسعد در کتابش نام این دختر را سکینه نام برده است. ابنسعد، پیشین، ص488.
[12]- ابناعثم، پیشین، ص128 و الخوارزمی، پیشین، ج2، ص57.
[13]-البلاذری، پیشین، ص213؛ الطبری، پیشین، ص463 و ابناعثم، پیشین، ص 128برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: شیخ مفید، پیشین، ص119 و الخوارزمی، پیشین، ج2، ص57.
[14]-سوره آل عمران، آیه 26.
[15]-ابناعثم، پیشین، صص 128-129؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص57؛ الطبری، پیشین، صص463-464 و ابناثیر، پیشین، ص85
[18]-الطبری، پیشین، ص461؛ ابناعثم، پیشین، صص130- 131و شیخ مفید، پیشین، ص120 برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الطبرسی، پیشین، ص 474 و ابنالجوزی، پیشین، ص343.
[19]- الاصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بیتا، 1992، ص120.
[20]-برخی از منابع این دختر را فاطمه بنت علی(ع) عنوان کردهاند. البلاذری، پیشین، ص217 و الطبری، پیشین، ص461.
[21]-برخی دیگر از منابع گوینده این سخن را امام سجاد(ع) معرفی کردهاند. الطبقات الکبری، پیشین، ص489 و القاضی النعمان، پیشین، ص252.
[22]-الطبری، پیشین، صص461-462؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، صص62 و شیخ مفید، پیشین، ص121برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: سید بن طاوس، پیشین، ص187؛ ابناثیر، پیشین، ص86 و الطبرسی، احمد بن علی؛ الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول،1403، ج2، ص310.
[23]-الطبری، پیشین، ص462؛ شیخ مفید، پیشین، ص121؛ الطبرسی، اعلام الوری، پیشین، ص475.
[24]- «لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحى نزل
لَيت أشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وَقع الأَسَل
لَأَهَلّوا واستَهَلّوا فَرَحا ولقالوا يا يزيد لا تُشَل
فجزيناهم ببدر مثلاً وأقمنا مثل بدر فاعتدل
لَست من خِندف إن لَم أنتقم من بنى أحمد ما كان فعل
هاشم پادشاهی را به بازی گرفت وگرنه نه خبری از خدا رسید و نه وحیای فرود آمد. کاش بزرگان قومم که در بدر کشته شدند زنده بودند و میدیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیرها و نیزههای ما به فریاد آمدند. و شادی میکردند و دیگران را در شادیشان شرکت میدادند و میگفتند: یزید دستت شکسته مباد. ما انتقام خویش در جنگ بدر را از آنان گرفتیم و [سواران و بزرگانشان را کشتیم] و این با کشتگان ما در بدر برابر شد. من از نسل خندف(عتبه) نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.» الطبرسی، الاحتجاج، پیشین، ص307 و با اختلاف در ابناعثم، پیشین، ص 129؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص58 و ابن شهرآشوب، پیشین، ص114.
[25]-الطبری، پیشین، ص 465؛ ابناعثم، پیشین، ص129 و الخوارزمی، پیشین، ج2، ص57 برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: سید بن طاوس، پیشین، صص179-180؛ ابناثیر، پیشین، ص85 و ابنجوزی، پیشین، ص235.
[26]-ابنطیفور، احمد بن ابیطاهر؛ بلاغات النساء، قم، شریف رضی، بیتا، صص34-37؛ الطبرسی، الاحتجاج، پیشین، ج2، صص308-310 و سید بن طاوس، پیشین، صص181-189و با اندکی اختلاف در الخوارزمی، پیشین، ج2، صص64-66.
[27]-الخوارزمی، پیشین، ج2، ص66؛ الطبرسی، الاحتجاج، پیشین، ص310؛ سید بن طاوس، پیشین، ص و 186 ابننما، پیشین، ص102.
[28]-الخوارزمی، پیشین، ج2، ص72؛ سید بن طاوس، پیشین، ص186؛ ابننما، پیشین، ص103 و البحرانی، عبدالله؛ العوالم الامام الحسین(ع)، تحقیق مدرسه الامام المهدی(عج)، قم، مدرسه الامام المهدی(عج)، چاپ اول، 1407، ص442.
[29]-ابناعثم، پیشین، ج5، ص 132؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص69 و سید بن طاوس، پیشین، صص187-188.
[30]-ابناعثم، پیشین، صص132-133؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، صص69-71 و الطبرسی، الاحتجاج، پیشین، صص310-311 و با اختلاف در ابن شهرآشوب، پیشین، ج4، ص168.
[31]-الخوارزمی، پیشین، ج2، صص73-74.
[32]-الخوارزمی، پیشین، ج2، ص74 با اندکی اختلاف در الطبری، پیشین، ج5، ص 465 و ابناثیر، پیشین، ص84.
[33]-ابنسعد، پیشین، خامسه1، ص489؛ الطبری، پیشین، ص462؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص74 و ابناثیر، پیشین، ص86.
[34]-ابنسعد، پیشین، خامسه1، ص489؛ الطبری، پیشین، ص462؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص74 و سبط بن جوزی؛ تذکرة الخواص، قم، شریف رضی، 1418، ص236.
[35]-الخوارزمی، پیشین، ج2، ص74.
[36]-ابنقتیبه، پیشین، ص13؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص74 و ابننما، پیشین، ص106.
[37]-الخوارزمی، پیشین، ج2، ص74.
[38]-ابنقتیبه، پیشین، ص13؛ الخوارزمی، پیشین، ج2، ص66 و سید بن طاوس، پیشین، ص186.
[39]-الطبری، پیشین، ص462؛ شیخ مفید، پیشین، ص122 و الخوارزمی، پیشین، ج2، ص74 و برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: الطبرسی؛ اعلام الوری، پیشین، صص475-476 و ابناثیر، پیشین، صص87-88.
[40]- سید بن طاوس، پیشین، ص188 و ابننما، پیشین، ص103.
[41]- سید بن طاوس، پیشین، صص194-195؛ ابننما، پیشین، ص106 و البحرانی، پیشین، صص444-445.